سلاااام دوستان
امشب خیلی یهویی قرار شد ک هفته دیگه برم یزد
اخه معصومه قرار بود برا کار عملیش بره یزد بعد من بش گفتم هر وقت خواست بره خبری به من بده تا منم باهاش باشم
بعد از طرفی هم فصل یک و دو رو برم نشون استاد بدم و ازونورم ببینم برنامه کارگاهم چجوری میشه برم تهران و بعد اومدم اجرا کنم
وویی یکم استرسی شدم الان
حس میکنم خیلی کار هست بعد هرچی هم به اجرا نزدیکتر میشم یکم دلهره ام بیشتر میشه
راسی گفتم ک با استاد کارهای نقش برجسته صحبت کردم میخوام پیشرفته یاد بگیرم بعد گفتم اگ بشه زمانشو من مشخص کنم
اخه میدونین میخوام همون موقع ک برا مدرک درمانگری میرم تهران همون موقع کلاس هم برم یه باره برگردم
اگ بتونم داییمو همراه خودم بکشونم خیلی خوب میشه
حالا خدا بزرگ خودش ردیف میکنه برام
چقدم مث لات ها گفتم دقت کردین! خخ
رفقا دعا کنین کارام خوب پیش بره
شب بخیر
دوستان سلام
میگم دیدین چقد من اون روز حرص خوردم قبول نشدم فلان
بعد حالا میبینم چقد ایین نامه قبول نشدن ی مقوله ی خیلی عادی ایه! خخخخ
دیوونه بودم اینقد حرص خوردم والا!
امروز نشستم پرسشنامه هایی ک داده بودم به سه تا مدرسه رو صحیح میکردم
فقط 20 تاش به دردم خورد
اونم اگ همشون همکاری کنن
یکی مدرسه دیگه هم داده بودم ک شنبه باید برم بگیرم
دعا کنین پیدا کنم متغیر هامو
احتمالا تو این هفته مجبور شم برم دانشگاه
استاد ک غیر حضوری درست نه جواب میده ن وقت میذاره
کلییی سوال دارم ازش
ناری هم رفته بودن مشهد جمعه برگشتن
دیگه اینکه تابلو اسبم هم شروع کردم
کلی کار دارم
امشب رفتم نگاه کردم میبینم اگ لازم باشه ک هر متغیرم 30 تا نمونه داشته باشه ک احتمالا هم همینطوره کلی کار برام درست میشه
ینی یه دردسر بزرگتر
اخه من استادم ک اصن نیست بخواد راهنماییم کنه تازه بهم میگفت کلا 15 تا نمونه آزمایشی باید داشته باشم ولی فک میکنم اشتباه کرده
اون اولا بهم اینجوری گفت
امروز یکی بچه هامون دفاع داشت بعد این اصن از ترم 3 ک تموم شد دیگه رنگ دانشگاه ندید تا امروز ک دفاعش بود
بخدا حرصم میگیره اینقد استادا باهاشون همکاری دارن
البته من استاد راهنمامو دوس دارم ولی خیلی سرش شلوغه میدونین اذیت میشم یه جاهایی
هرچند به بهونه اونم شده میرم یزد نازی میبینم ولی خب یه جاهایی ک خیلی نگران کارات باشی دلت میخواد فقط استادت زودی جوابتو بده میدونین
خدایی کار اثربخشی سخته
الان اگ مث بچه ها ساختاری بودم راحت پرسشنامه میدادم بعدم خلاص.
ولی خب میخواستم عملی باشه اصلا از کارهای تئوری خوشم نمیومد رفقا
ینی به زور میشینم پا لب تاپ از کارا الکی خوشم نمیا
ولی تجریه کردن رو عوضش خیلی دوس دارم
توکل به خدا
تا الان ک خیلی پشتم بوده از الان به بعدشم مطمعنم کمکم میکنه
مث همیشه و مخصوصا شرایطی ک هر وقت توکل کردم از ته دل به خودش حضورشم کاملا حس کردم
قبلا میگفتم کاش قبل عید اجرام تموم شه حالا میگم کاش قبل عید نمونه ام پیدا شه!
توکل به خدا
شبتون اروم رفقا
سلااااااام دوستااااان
اگ بدونین چه روزای شلوغ پلوغی دارم
تا جایی پست گذاشتم که ترمینال بودیم با مامانم
خب یکم اول از سفرمون براتون بگم
به مامانم که خیلیییی خوش گذشت با من البته ها خخخخ
بعد اینکه از مسافرت برگشتیم داشت برا بابام تعریف میکرد ولی من میشنیدم میگفت که فکر نمیکردم الی بتونه اینقد خوب از پس کاراش بربیاد تنهایی هم میتونیم بفرستیمش تهرون
منم بسی ذوق زدم
ولی واقعا خوش گذشت با اینکه اوممم دو روز هم بیشتر نبود ولی خیلی خوب بود ینی ما چهارشنبه ک رفتیم 5شنبه و جمعه اونجا بودیم و شنبه عصر برگشتیم
روز جمعه هم ک من کلاس داشتم از ساعت 8 بود تا 6 عصر
جاتون خالی چقد این کارگاه رو دوست داشتم اصن حس خوبی داشتم
هم موضوعش رو دوست داشتم هم مدرسش آدم درست حسابی بود هم اینکه جاش معتبر بود همش به احساس روان شناس خوب کردن کمک میکرد خیلی حالمو خوب کرد
با اینکه طولانی بود ولی برا من اصلا خسته کننده نبود رفقا
تازهههه بگم براتون از کارگاه ک یه دوست پیدا کردم بیست سال از خودم بزرگتر ولی کار درست
متخصص کودک بود بعد میگفت من بیست ساله سابقه دارم و کارتشو بهم داد و میگفت بیا کلینیکم محیط کارمو بهت نشون بدم و فلان
جالب بود با همون لهجه تهرانیش میگفت الهام جون مهرت به دلم نشسته من به فرنوش (دخترش ینی) میگم که من تو کارگاه یه دختر دیگه هم داشتم
خلاصه بسی بهم لطف داشت گفتم من پایان نامه ام در رابطه با بچه هاس و فلان گفت هر وقت سوالی داشتی ازم بپرس
خخخخ حالا فک کن بپرسم بلاکم کنه!
ولی نه آدم خوبی بود
خلاصه واااای راسی نگم براتون
دستبندم تهرون گم کردم
هعییی میدونین چی شد
موقعی داشتم از کارگاه میرفتم خونه بعد رفتم اونور خیابون ماشین بگیرم محکم خوردم زمین ینی خیلی بدجور
بعد همونجا دستبندم پاره شد ولی من متوجه نشدم
خلاصه اینم خسارتی بود ک خوردم
بعد دیگه رفقا با مامانم رفتیم شبش بازار. اومدم خونه دیدم مامانم از صبح ک من نبودم هیچ جا نرفته گفتم چرا نرفتی گقت دیگه تنها پروام نبود
منم گفتم دو روز هستیم گناه داره از صبح تو خونه گفتم پاشو بریم بازار
هرچی گفت خسته ای فلان گفتم نه بیا بریم خوش میگذره
انصافاً هم خوش گذشت
اصن میدونین اصولا ما خانوما هیچ وقت برا بازار خسته نیسیم! خخخخ
خلاصه دیگه یخرده خرید کردیم و دیگه اومدیم فرداش دیارمون
بعد دیگه من دنبال کارا پایان نامم گرفتم و استاد راهنمام که خسته اس کاری نمیکنه برام کلی رفتم پایان نامه خوندم ک بفهمم چکار باید بکنم
ینی رفقا هیچی نمیدونم باید چکار کنم همینجور کم کم دارم میرم جلو راه برام روشن میشه وگرنه هیشکی کمک آدم ک نمیکنه
ولی در کل دوسش دارم استاد راهنمامو
میدونین خیلی آدم خونسردیه بهت دلگرمی میده
برعکس استاد مشاورم
معرف حضورتون ک هس استاد متقی!
ینی اصلا دور و برش نمیرم
فقط بلده الکی استرس بده
فک کن یه وقت بیاد بخونه خخخخ چقد من از کمالات این استاد بگم اخه!
خلاصه رفقا هفته پیش رفتم آموزش و پرورش دنبال مجوز برا کارام
این کار ها هم ک میدونین الکی میخوان اذیت کنن و سنگ بندازم جلو پات
خلاصه گفتن برین حراست و فلان
ما رفتیم حراست محدثه هم باهام بود البته خلاصه رفتیم اونجا بگذریم از اینکه یه ساعت با تلفن حرف زد تا اینکه یادس اومد یه ارباب رجوعی هم بود ک الان فسیل شده. ینی رفقا اغراق نخوام بکنم قشنگ نیم ساعت رو به راحتی با تلفن حرف زدا
بعد دیگه هیچی اومد مجوز رو گرفت و سه ساعت پرسشنامه ام رو خوند و خلاصه تایید کرد و اینا بعد همکارش بود نمیدونم کی بود یه پیرمردی بود خلاصه اومد تو گفت اقای فلانی شما هم مطالعه ای بکنین ببینید پرسشنامه رو
بعد من کلا خیلی آدم کم صبری برا این معطلی ها نیستم بخوام زود جوش بیارم ولی از یه چی خدایی خیلی ناراحت میشم اونم اینکه طرف هیچ علمی نداره میخواد ادا ادما متخصص دربیاره
اومده پرسشنامه رو گرفته یکسره ایراد گرفته من خب قشنگ براش توضیح دادم
دیگه به سوال بود رسید گفت اینو بخون من شروع کردم خوندم گفت که نه بلند بخون
منم یخرده تعجب کردم ولی بلند خوندم بعد فک کردم متوجه نشده اومدم توضیح بدم دیدم داره پوزخند میزنه ک ینی این چه سوالیه
منم قاطی کردم اخم کردم زل زدم تو چشماش گفتم مشکلش چیه؟ چرا به سخره میگیرین؟
آقا اینو گفتم کلا جمع کرد سرشو انداخت پایین دیگه هیچی نگفت ینی اگ حرف میزد ک میشستمش
خیر سرشون بخدا فرهنگی ان اینکارا میکنن
خلاصه دیگه هیچی نگفت تایید کرد رفت خخخخ
محدثه میگه ینی بافتی طرفو در خروجی رو گم کرده بود خخخخ
خدایی اینقد ازین حرکتش ناراحت شدم ک اون لحظه گفتم حتی اگ مجوز نده هم غمم نیست
خلاصه شکر خدا مجوز گرفتم و رفتم مدارس
دیگه چقد کلاس گذاشتم واسه مدارس تا همکاری کنن
خخخ خودم خندم میگیره
میرفتم اونجا مدرک کارگاه رو مث نشان حاکم بزرگ میذاشتم رو میز خخخخ
ولی تاثیر داشت مثلا بیشتر همکاری میکردن
خلاصه هرکدوم به یه راهی سعی کردم همکاریش و جلب کنم
4 تا مدرسه باید میرفتم 3 تا مدرسه خوب شد فعلا همکاری کردن یکیشون ولی بد قلقه باید یه جوری بیارمش تو راه
نمیدونه من بدقلق ترم
بعد خلاصه این سه روز آخر هفته هم جاتون خالی با محدثمون نمایشگاه زدیم
منم تابلوهام گذاشتم
یه سفارش تابلو اسب گرفتم البته خالم اومد میخواست تابلو اسبم بخره گفتم این برا مامانه ولی برات میزنم بعد گفت باشه بزن گفتم کار تکراری دوست ندارم ولی یه کار توپ میزنم برات
امروز خودم یه طرحی انتخاب کردم براش معرکه اس ان شالله زدم تموم شد نشونتون میدم
نیست که خیلی نظر میدین دلم میخواد زودی بزتم نشونتون بدم! خخخ
خلاصه رفقا خیلی انرژی مثبت گرفتم چقد همه میپرسیدن آموزش دارم یا نه
بعد یکی ک عاشق تابلو ساعتیم شده بود خیلی دلش میخواست بخره ولی براش سخت بود از طرفی هم نمیتونست دل بکنه
بهش گفتم چند میخوای بخری دوباره هیچی نمیگفت
میگفت که اخه کار دست واقعا ارزش داره
نه دلش میخواست قیمت منو بشکنه نه میتونست دل بکنه
ولی هنوز تو فکرشم میگم کاش کمتر حسابش میکردم هرچند من 50 درصد زیر قیمت بهش قیمت دادم و کمتر از این واقعا انگار رایگان دادم ولی به مامانم میگم حداقل هنرم دست کسی بود ک واقعا دوسش داشت
دیگه محدثه دعوام کرد ک نمیخواد اینکارا بکنی
خلاصه اینم از کارای این چند وقته من
پسفردا هم امتحان آیین نامه اصلی دارم و بعدم دیگه باید آماده شم برا تو شهری
خلاصه خیلی شلوغم رفقا
دوباره فردا هم باید برم مدارس پرسشنامه هارو جمع کنم و ببینم کدوم نمونه هام تشخیص رو میگیرن و خلاصه کلی کار دارم
همش میگم خدا کنه فقط اجرام بتونم قبل عید انجام بدم
دعا کنین دیگه
شبتون بخیر فعلنی
سلام دوستان
ای بابا دیدین چجور باختیم
خب اونا هم خوب بودن البته اونا از اشتباهی ک ما کردیم هم خوب استفاده کردن
حال هممون گرفته شد از باخت تیممون ولی تیممون زود روحیه اشو باخت ینی گل اول ک خورد خیلی روحیم و از دست داد چقد بچه های تیم ملیمون عصبی شده بودن
بعدش هم ک تو فضاها مجازی فحش از سرمربی گرفته تا ژاپن و تیم و همه رو زیر سوال بردن و
نمیگم همه ولی به نظرم این رفتارا به خاطر نداشتن فرهنگ و پختگی و نداشتن بلوغ اجتماعیه، چیزی ک باعث میشه اینقد احساسات به منطق غلبه داشته باشه ک متاسفانه تو همه زمینه ها همین طوریم مث ت
ژاپن هم از این روحیه خبر داشت که تو رومه های ژاپن نوشته شده بود باید تیممون هواسش جمع کنه ک گل اول رو ایران نزنه که اگ بزنه مث اژدهایی میشه ک از خواب بیدار شده
کارشناسی بعد بازی رو ک میدیدم تعریف میکرد ک تو یه بازی ک ژاپن باخته بود و تو هتل دور هم خیلی اروم نشسته بودن و در جواب سوالی ک چقد شما راحت و ارومین گفتن ک خب ما باید درس بگیریم و ببینم تو کدوم قسمت ضعیف بودیم
در هر صورت چیزی ک مهمتر از این بازی هاست این اخلاقیات و پختگی ها و درسهاس
کاش تحمل شکستمون رو بالاتر میبردیم
همه اینایی ک میگم برا خودمم هست و شاید خودمم در این زمینه خیلی ضعف داشته باشم
خیلی جالبه اگ بگم ک اصن نمیخواستم این حرفا رو بزنم اومدم از اتفاقای این چند روز بگم و برم ولی یهو کارشناسیم گل کرد براتون رفتم رو منبر
هفته پیش ک رفتم پیش استاد و نازی رو هم دیدم بعد این هفته هم ینی پسفردا میرم تهران واسه پایان نامه ام
کلاس رانندگی هم 9 جلسه اشو رفتم فقط سه جلسه دیگه دارم ک گذاشتم برا وقتی ک از تهران برگشتم
اوممم دیگه اینکه آهان احتمالا بعد عید هم برم تو بهداشت مشغول به کار بشم مامانم هم چند وقتیه تو گوشم هی دکتری میخونه فلان ولی من اول کار اولویتمه
میدونین رفقا خب اول اینکه تجربه برام خیلی اولویت داره چون اونه ک منو میسازه
بعد اینکه کیفیت برام مهمه نه کمیت
بعد اینکه میخوام حیطه علاقه مو هم قشنگ بفهمم ک برا دکتری هم برم تو زمینه همون کاری ک میخوام کار کنم ادامه بدم
و اینکه خیلی کار دوست
برا نقش برجسته امم
اوممم اصن هیچی در این مورد نمیگم خیلی بی ذوقین هیچی نگفتین اینقد وقت گذاشتم عکس آپلود کردم
راسی واسه تولد مامانم یه کلیپ ساختم گذاشتم رو تلویزیون واااای نمیدونین چقد ترد
خیلی همه خوششون اومده بود اشک از چشمان همه جاری شده بود تحت تأثیر قرار گرفته بودن
اومدم یه عالمه عکس های مامانم از قدیمااا تا الان گذاشتم تو کلیپ با آهنگ مادرمی و کلی افکت و اینا خلاصه خیلی دوست داشتن
خب من برم فک کنم ببینم برا تهران چیا لازم دارم کارامو کم کم انجام بدم یهو همش رو هم نشه
فعلنییی رفقااا
سلااام دوستان
موقعیت فعلی:تو اتاق گرم زیر یه لحاف خیلی گرم سنگین خوابیدم و دارم پست میذارم
تابلو ساعتم تقریبا تمومه غیر از رنگ آمیزیش ک پسندم نشد خودم
واس نمیدونین ک دیشب خسته کوفته تقریبا رنگ آمیزی کارم تموم شده بود نشستم کف اتاق نگامم به تابلو لبامم برعکسی
چون خوشم میومد از رنگ کار اومدم نشون مامان بابا مبینا دادم بعد ناراحت
همه گفتن خوبه قشنگه فلان ولی من اصلا دوسش نداشتم خیلی هم قاطی بودم چون ی هفته مداوم کار کردم روش خلاصه بدجوری تو ذوقم خورده بود
دیگه هیجی ی مشت زدم تو سر خودم ک نمیخواااام فلان ولی از اونجایی ک زودی حالم خوب میشه و از اوج میام پایین بعد نیم ساعت غر زدن تو فکر خودم و اخم کردن به خودم، حالم بهتر شد و به این فکر کردم درسته ک چیزی میخواستم نشد ولی خیلی تجربه ها گرفتم و چیزای جدید یاد گرفتم
خلاصه گفتم اینا مقدمه موفقیته و با اینچیزا اروم شدم و خوابیدم
امروز ولی استراحت بود یعنی اصلا نرفتم سراغ تابلو
امروز بیشتر با اطرافیانم گذروندم مثلا تا ظهر ک با محدثه بودم بعدم خانواده و شب هم با سارا عاطفه
رفتیم کافه و کلی بهم خوش گذشت ولی به سارا نه به اندازه ما
اخه عاطفه یه چندتا چیز گفت بهش ک سارا خورد تو ذوقش البته اینو من میفهمیدم ک سارا رو خوب میشناسم
عاطفه نمیشناسه درست سارا رو هنوز وگرنه اونم متوجه نمیشد ک داره سارا رو ناراحت میکنه ولی به طور کلی خوب بود منکه کلی بهم خوش گذشت
در این بین یه حرفایی هم بچه ها بهم زدن ک منو تو فکر برد مثلا گفتن پایان نامتو یکم بنداز عقب واسه نمایشگاه خودتو آماده کن ک اگ میخوای معرفی بشی حداقل با شکوه معرفی بشی ن اینجوری نصف نیمه و فلان
خلاصه دارم بهش فک میکنم چجوری کار پایان نامه رو پیش ببرم
این ترم ک نمیخوام دفاع کنم ولی نمیدونم تا چ حد از کارم خوبه ک پیش ببرم
میدونین هدفم هم درسمه هم هنرم ولی الان اولویت با هنرمه چون اگ زمانش بگذره و تعلل کنم نمیتونم به اندازه الان موفق باشم
خیلی جنبه ها هست ک بخوام همشو توضیح بدم هم از حوصله خودم و هم شما خارجه
ولی بطور کلی اینو بگم ک تو دو راهی یکم موندم
دیگه اینکه واااای رفقا نمیدونین موقع کارم سمینار های دکتر فرهنگ رو میذارم معرکه اس
خیلی خوبن اخه
دگ خبر جدیدی نیس
عکس تابلو های قاب شدم و تابلو ساعتیمم بعد میذارم
شبتون بخییر
سلام دوستان
خوبین خوشین
چکارا میکنید این روزا
منکه ماه رمضون افتاده بودم همش هرکار داشتم به این فکر میکردم بعد ماه رمضون انجام بدم
ضعف میکنم همش دراز کشیدم ینی خدا میگه تو هم با این روزه گرفتنت
فک کن مثلا سال دیگه سر خونه خودم باشم باید افطار و سحر هم حتما آماده کنم. واااای کی میتونه اینکارا بکنه
تنبل هم شدم کلا بیکار شدم حوصلم سر میره حالا فردا هم ک روز آخر ماه رمضانه. همش تو دلم میگفتم بذار ماه رمضان تموم شه یه کاری میکنم ولی آیا واقعا یکاری میکنم؟
همچنان در آرزوی یک روان شناس خوب شدن به سر میبرم ولی سخته و من دروغ چرا میترسم
از طرفی هم میدونم ک اگ دنبالش نرم، هیچ وقت به اون حس رضایته نمیرسم
گاهی وقتا فک میکنم خیلی میتونم گاهی وقتا هم فک میکنم خیلی راه داره تا بتونم.
نمیدونم، دلم پیشرفت میخواد
چه خوب میشد اگ تابستون عروسی میگرفتیم اما همه میگن زودتر از پاییز نمیشه
ساعت دو شبه ولی من اصلا خوابم نمیاد گشنمم هست ولی میترسم سحر دیگه نتونم چیزی بخورم
یه حسی دارم ولی نمیتونم تحلیلش کنم به قول استادم حالت چگونگی بهم دست داده خخخ
بیشتر فکرم مشغوله
امشب داشتم به بابا مامانم نگاه میکردم پیش خودم میگفتم کاش من میتونسم بهشون بگم چقد دوسشون دارم ولی چون هیچ وقت اینجوری نبودم الان هم برام خیلی سخته
بعضی وقتا دلم میخواد بغلشون کنم خخخ
خیلی برام با ارزشن ولی نشون نمیدم
اینقد دلم میگیره وقتایی ک فکر میکنن من حواسم به صادق بیشتر هست صادق حواسم بهش خیلی هست ولی هیچ وقت هیچکس نمیتونه جای کس دیگه ای رو بگیره همونطور ک من جای خانواده صادق رو براش نمیگیرم
امروز یه متن تو اینستا خوندم نوشته بود اگه خیلی بهت گیر میدم روت حساسم همش از دستت ناراحت میشم ینی دوست دارم اگ دلم نمیخواد با کسی غیر خودم بخندی و با غیر خودم حرف بزنی ینی خیلی دوست دارم
شاید قبلا اینارو به عنوان یه سری جملات احساسی میخوندم ولی الان بهش فکر میکنم که چرا دوست داشتن رو درست بلد نیستیم یاد نگرفتیم که چجوری باید کسی رو دوست داشت. حتی فکر هم نمیکنیم ک این مدل دوست داشتن اشتباهه و شاید ناشی از خلا ها و یا آسیب ها باشه و یا نهایتا آموزش اشتباه
بعضی وقتا فکر میکنم چقد ازدواج مقوله قشنگیه ازین بابت ک خیلی چیزا رو یاد میده
من به جرات میتونم بگم واقعا در این یه سالی ک با صادق بودم خیلی رشد کردم
اولا خیلی حس مالکیتم زیاد بود روش فکر میکردم اینجوری ینی دوسش دارم به قول همون متن اگ گیر میدم یا حساسم روش به حساب خودم ینی دوسش دارم
ولی بعد فکر کردم آدم کسی رو ک دوست داره نباید آزار بده حس کردم قبل اینکه بریم سر خونه خودمون نیاز دارم خیلی کتاب هارو بخونم به قول دکتر فرهنگ وقتی آدم یه آبمیوه گیری هم میخره اول دستورالعملش رو میخونه ک چجوری وصلش کنه و باهاش کار کنه که یه وقت اشتباهی نزنه داغونش کنه اون وقت برای زندگی کردن برای یه عمر اونم با یه آدم متفاوت حاضر نیست کتاب بخونه یاد بگیره دستورالعمل هارو.
یه کتاب خوندم درباره همین دوست داشتن و اینا اسمش بود هنر عشق ورزیدن از اریک فروم
خیلی کتاب خوبی بود حدودا 3 یا 4 ماه پیش بود ک خوندمش و تا حدود زیادی دیدگاهمو به عشق تغییر داد اینکه نوشته بود عشق ورزیدن خودش هنره و باید یاد گرفت. اینکه مرحله اول عشق ورزیدن احترامه.
و یه کتاب هم خوندم درباره دنیای مردها
وای ک چقد جالب بود با اینکه خیلی چیزا رو فکر میکردم میدونم ولی هرچی بیشتر این کتاب رو میخوندم واقعا بیشتر حیرت زده میشدم
اینکه میگم حیرت زده اغراق نیست اینقد برام جالب بود ک انگار دارم رازی رو کشف میکنم و دلم میخواست تو یه زمان کم همه شو بخونم و خسته نشم تا تموم بشه
چقد چیزا ک از مادرهای خودمون یاد گرفتیم و فکر میکردیم درسته اما در واقع داشتیم عشق رو میکشتیم
خلاصه این دو سه تا کتاب خیلی خوب بودن واسه همین میگم خیلی ازدواج باعث رشد میشه
مخصوصا حرف زدن واقعا این چجوری حرف زدن ک اصن واسه خودش مقوله ایه و فکر میکنم مهمترین بخش زندگی همینه ک بلد باشیم چجوری حرف بزنیم
برا اینکه بفهمم چجوری حرف بزنم با صادق باید سعی کنم دنیاشو بیشتر و بیشتر بشناسم تا بفهمم چجوری فکر میکنه و چجوری منو میشنوه. مخصوصا اینکه به چشم خودم دیدم چقد متفاوت فکر میکنه وای خدا چقد جالبه خخخخ
جالب و سخت!
هرچند سختیش بخاطر روش های اشتباهیه ک یه عمر میتونم بگم تو جامعه مون رواج داره و همه از همدیگه یاد گرفتن
اگ همه اینقد وسواس داشته باشن واسه رفتار صحیح واسه یاد گرفتن، یه نسل درست میشه
هیچکس بی عیب نیست منم نیستم اما همینکه دارم سعی میکنم یاد بگیرم خوشحالم، خوشحالم ک رشد کردن خودمو با صادق احساس میکنم.
من خوابم نمیبره معلومه؟
خخخخ یه کوچولو حالا درد و دل کردم! والااا
رفقا من خیلی گشنمه حالا یه لیوان شیر ک نمیزنه تو اشتهام نه؟؟
یه صداهایی هم از اشپزخونه داره میاد جلل خالق همه شب زنده دار شدن ها! چرا هیشکی شبا نمیخوابه؟!
من برم یچی بخورم
فعلنی رفقاا
هیییی صدا قاشق چنگال هم میاد
دیگه نمیشه وایساد باید برم تا سرم بی کلاه نمونده
خخخخخخ
باباااای
درباره این سایت