اون شب یادتونه گفتم نمی دونم تبریک بگم یا نه
خب شکم بخاطر این بود که اگه خواستم بعد سوپرایزش کنم تبریک نگم که یادش بیاد
ولی بعدش که فکر کردم دیدم من که هیچ برنامه ای برا سوپرایزش نریختم بعدشم ممکنه یکی از دوستا اطرافیانش بهش تبریک بگن
خلاصه اون شب نه تنها بهش تبریک گفتم که تا دم خونمه مون هم کشوندمش !خخخ
خیلی سوپرایز شده بود اینقد خوشحال شد که پیش خودم گفتم خداروشکر بهش تبریک گفتم !
صبح هم ک از خواب بیدار شدم به مامان گفتم مامان بریم بیرون من یچی بخرم واسه صادق
اخرش هم یه بلوز شلوار براش گرفتم با یه کلاه
و دیروز ظهر بود که یه جشن مختصری گرفتم و کادوهاشو بهش دادم
راسی امروز اومدم که براتون عکس های تابلوهامو براتون اپلود کنمممم
بیاین پست بعدییی
گفتم ,تبریک ,بهش ,هم ,یه ,مامان ,بهش تبریک ,تبریک گفتم ,بود که ,بریم بیرون ,مامان بریم
درباره این سایت