محل تبلیغات شما
دوستان سلاااااام
اون شب یادتونه گفتم نمی دونم تبریک بگم یا نه 
خب شکم بخاطر این بود که اگه خواستم بعد سوپرایزش کنم تبریک نگم که یادش بیاد 
ولی بعدش که فکر کردم دیدم من که هیچ برنامه ای برا سوپرایزش نریختم بعدشم ممکنه یکی از دوستا اطرافیانش بهش تبریک بگن  
خلاصه اون شب نه تنها بهش تبریک گفتم که تا دم خونمه مون هم کشوندمش !خخخ
خیلی سوپرایز شده بود اینقد خوشحال شد که پیش خودم گفتم خداروشکر بهش تبریک گفتم !
صبح هم ک از خواب بیدار شدم به مامان گفتم مامان بریم بیرون من یچی بخرم واسه صادق
اخرش هم یه بلوز شلوار براش گرفتم با یه کلاه
و دیروز ظهر بود که یه جشن مختصری گرفتم و کادوهاشو بهش دادم

راسی امروز اومدم که براتون عکس های تابلوهامو براتون اپلود کنمممم 
بیاین پست بعدییی

پایان نامه و نقش برجسته..

تابلو افرینش و سه اسب

درگیر پایان نامه

گفتم ,تبریک ,بهش ,هم ,یه ,مامان ,بهش تبریک ,تبریک گفتم ,بود که ,بریم بیرون ,مامان بریم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مذهبی فرهنگی riapropisin حقیقتا Meh گروه مشاورین کیان اشعار صفیه پاپی گروه آموزشی شیمی استان کردستان ( گرووپی کیمیای پاریزگای کوردستان ) albaiswancuou Shiela's page temengefa conzimirna