محل تبلیغات شما

سلااااااام دوستااااان
اگ بدونین چه روزای شلوغ پلوغی دارم
تا جایی پست گذاشتم که ترمینال بودیم با مامانم
خب یکم اول از سفرمون براتون بگم
به مامانم که خیلیییی خوش گذشت با من البته ها خخخخ
بعد اینکه از مسافرت برگشتیم داشت برا بابام تعریف میکرد ولی من میشنیدم میگفت که فکر نمیکردم الی بتونه اینقد خوب از پس کاراش بربیاد تنهایی هم میتونیم بفرستیمش تهرون
منم بسی ذوق زدم
ولی واقعا خوش گذشت با اینکه اوممم دو روز هم بیشتر نبود ولی خیلی خوب بود ینی ما چهارشنبه ک رفتیم 5شنبه و جمعه اونجا بودیم و شنبه عصر برگشتیم
روز جمعه هم ک من کلاس داشتم از ساعت 8 بود تا 6 عصر
جاتون خالی چقد این کارگاه رو دوست داشتم اصن حس خوبی داشتم
هم موضوعش رو دوست داشتم هم مدرسش آدم درست حسابی بود هم اینکه جاش معتبر بود همش به احساس روان شناس خوب کردن کمک میکرد خیلی حالمو خوب کرد
با اینکه طولانی بود ولی برا من اصلا خسته کننده نبود رفقا
تازهههه بگم براتون از کارگاه ک یه دوست پیدا کردم بیست سال از خودم بزرگتر ولی کار درست
متخصص کودک بود بعد میگفت من بیست ساله سابقه دارم و کارتشو بهم داد و میگفت بیا کلینیکم محیط کارمو بهت نشون بدم و فلان
جالب بود با همون لهجه تهرانیش میگفت الهام جون مهرت به دلم نشسته من به فرنوش (دخترش ینی) میگم که من تو کارگاه یه دختر دیگه هم داشتم
خلاصه بسی بهم لطف داشت گفتم من پایان نامه ام در رابطه با بچه هاس و فلان گفت هر وقت سوالی داشتی ازم بپرس
خخخخ حالا فک کن بپرسم بلاکم کنه!
ولی نه آدم خوبی بود
خلاصه واااای راسی نگم براتون
دستبندم تهرون گم کردم
هعییی میدونین چی شد
موقعی داشتم از کارگاه میرفتم خونه بعد رفتم اونور خیابون ماشین بگیرم محکم خوردم زمین ینی خیلی بدجور
بعد همونجا دستبندم پاره شد ولی من متوجه نشدم
خلاصه اینم خسارتی بود ک خوردم
بعد دیگه رفقا با مامانم رفتیم شبش بازار. اومدم خونه دیدم مامانم از صبح ک من نبودم هیچ جا نرفته گفتم چرا نرفتی گقت دیگه تنها پروام نبود
منم گفتم دو روز هستیم گناه داره از صبح تو خونه گفتم پاشو بریم بازار
هرچی گفت خسته ای فلان گفتم نه بیا بریم خوش میگذره
انصافاً هم خوش گذشت
اصن میدونین اصولا ما خانوما هیچ وقت برا بازار خسته نیسیم! خخخخ
خلاصه دیگه یخرده خرید کردیم و دیگه اومدیم فرداش دیارمون
بعد دیگه من دنبال کارا پایان نامم گرفتم و استاد راهنمام که خسته اس کاری نمیکنه برام کلی رفتم پایان نامه خوندم ک بفهمم چکار باید بکنم
ینی رفقا هیچی نمیدونم باید چکار کنم همینجور کم کم دارم میرم جلو راه برام روشن میشه وگرنه هیشکی کمک آدم ک نمیکنه
ولی در کل دوسش دارم استاد راهنمامو
میدونین خیلی آدم خونسردیه بهت دلگرمی میده
برعکس استاد مشاورم
معرف حضورتون ک هس استاد متقی!
ینی اصلا دور و برش نمیرم
فقط بلده الکی استرس بده
فک کن یه وقت بیاد بخونه خخخخ چقد من از کمالات این استاد بگم اخه!
خلاصه رفقا هفته پیش رفتم آموزش و پرورش دنبال مجوز برا کارام
این کار ها هم ک میدونین الکی میخوان اذیت کنن و سنگ بندازم جلو پات
خلاصه گفتن برین حراست و فلان
ما رفتیم حراست محدثه هم باهام بود البته خلاصه رفتیم اونجا بگذریم از اینکه یه ساعت با تلفن حرف زد تا اینکه یادس اومد یه ارباب رجوعی هم بود ک الان فسیل شده. ینی رفقا اغراق نخوام بکنم قشنگ نیم ساعت رو به راحتی با تلفن حرف زدا
بعد دیگه هیچی اومد مجوز رو گرفت و سه ساعت پرسشنامه ام رو خوند و خلاصه تایید کرد و اینا بعد همکارش بود نمیدونم کی بود یه پیرمردی بود خلاصه اومد تو گفت اقای فلانی شما هم مطالعه ای بکنین ببینید پرسشنامه رو
بعد من کلا خیلی آدم کم صبری برا این معطلی ها نیستم بخوام زود جوش بیارم ولی از یه چی خدایی خیلی ناراحت میشم اونم اینکه طرف هیچ علمی نداره میخواد ادا ادما متخصص دربیاره
اومده پرسشنامه رو گرفته یکسره ایراد گرفته من خب قشنگ براش توضیح دادم
دیگه به سوال بود رسید گفت اینو بخون من شروع کردم خوندم گفت که نه بلند بخون
منم یخرده تعجب کردم ولی بلند خوندم بعد فک کردم متوجه نشده اومدم توضیح بدم دیدم داره پوزخند میزنه ک ینی این چه سوالیه
منم قاطی کردم اخم کردم زل زدم تو چشماش گفتم مشکلش چیه؟ چرا به سخره میگیرین؟
آقا اینو گفتم کلا جمع کرد سرشو انداخت پایین دیگه هیچی نگفت ینی اگ حرف میزد ک میشستمش
خیر سرشون بخدا فرهنگی ان اینکارا میکنن
خلاصه دیگه هیچی نگفت تایید کرد رفت خخخخ
محدثه میگه ینی بافتی طرفو در خروجی رو گم کرده بود خخخخ
خدایی اینقد ازین حرکتش ناراحت شدم ک اون لحظه گفتم حتی اگ مجوز نده هم غمم نیست
خلاصه شکر خدا مجوز گرفتم و رفتم مدارس
دیگه چقد کلاس گذاشتم واسه مدارس تا همکاری کنن
خخخ خودم خندم میگیره
میرفتم اونجا مدرک کارگاه رو مث نشان حاکم بزرگ میذاشتم رو میز خخخخ
ولی تاثیر داشت مثلا بیشتر همکاری میکردن
خلاصه هرکدوم به یه راهی سعی کردم همکاریش و جلب کنم
4 تا مدرسه باید میرفتم 3 تا مدرسه خوب شد فعلا همکاری کردن یکیشون ولی بد قلقه باید یه جوری بیارمش تو راه
نمیدونه من بدقلق ترم
بعد خلاصه این سه روز آخر هفته هم جاتون خالی با محدثمون نمایشگاه زدیم
منم تابلوهام گذاشتم
یه سفارش تابلو اسب گرفتم البته خالم اومد میخواست تابلو اسبم بخره گفتم این برا مامانه ولی برات میزنم بعد گفت باشه بزن گفتم کار تکراری دوست ندارم ولی یه کار توپ میزنم برات
امروز خودم یه طرحی انتخاب کردم براش معرکه اس ان شالله زدم تموم شد نشونتون میدم
نیست که خیلی نظر میدین دلم میخواد زودی بزتم نشونتون بدم! خخخ
خلاصه رفقا خیلی انرژی مثبت گرفتم چقد همه میپرسیدن آموزش دارم یا نه
بعد یکی ک عاشق تابلو ساعتیم شده بود خیلی دلش میخواست بخره ولی براش سخت بود از طرفی هم نمیتونست دل بکنه
بهش گفتم چند میخوای بخری دوباره هیچی نمیگفت
میگفت که اخه کار دست واقعا ارزش داره
نه دلش میخواست قیمت منو بشکنه نه میتونست دل بکنه
ولی هنوز تو فکرشم میگم کاش کمتر حسابش میکردم هرچند من 50 درصد زیر قیمت بهش قیمت دادم و کمتر از این واقعا انگار رایگان دادم ولی به مامانم میگم حداقل هنرم دست کسی بود ک واقعا دوسش داشت
دیگه محدثه دعوام کرد ک نمیخواد اینکارا بکنی
خلاصه اینم از کارای این چند وقته من
پسفردا هم امتحان آیین نامه اصلی دارم و بعدم دیگه باید آماده شم برا تو شهری
خلاصه خیلی شلوغم رفقا
دوباره فردا هم باید برم مدارس پرسشنامه هارو جمع کنم و ببینم کدوم نمونه هام تشخیص رو میگیرن و خلاصه کلی کار دارم
همش میگم خدا کنه فقط اجرام بتونم قبل عید انجام بدم
دعا کنین دیگه
شبتون بخیر فعلنی 

پایان نامه و نقش برجسته..

تابلو افرینش و سه اسب

درگیر پایان نامه

هم ,خلاصه ,ولی ,ک ,یه ,رو ,بود ک ,بعد دیگه ,و فلان ,دیگه هیچی ,خوش گذشت

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

roquangianon Jody's memory شورای دانش آموزی آموزشگاه امام صادق(ع) روستای خراجی سایت رسمی شهر ایردموسی نیم بوت کفش کتونی اسپرت کلاسیک زنانه دخترانه چرمی خز دار کاموایی 2021 tensdismaloo CARS_IR lissoytranmind دل نوشته های یک ظهر تابستانی anbotakirk