محل تبلیغات شما
سلااااام دوستان
چطور مطورین
چکار می کنین با قرنطینه؟؟
دلم واسه وبلاگم کلی تنگ شده بود 
اخرین پستم برای ماه رمضون پارسال بود و شاید براتون سوال باشه من توی این یه سال چکار میکردم
امسال ینی سال 98 !(خخخ دقت کردین امسال ینی سال 98!! فشار قرنطینه اس چیزی نیست!)
بله همانطور که داشتم میگفتم سال 98 دو تا اتفاق بزرگ واسم افتاد یکی دفاع پایان نامه ام و اتمام دوره ارشد (البته هنوز مدرکمو نگرفتم و نرفتم دنبال کاراش) و دیگری اینکه با یارم اشنا شدم 
دقیقا ماه رمضان پارسال بود که صادق با خانواده محترمش اومدن خواستگاری 
صادق رو نه میشناختم و نه دیده بودمش ، گرچه پدرش با بابام دوست بودن و این تنها واسطه ی اشناییمون بود ولی ما بصورت کاملا سنتی اشنا شدیم و من هیچ وقت فکر نمی کردم که به صورت سنتی بخوام ازدواج کنم چون خیلی دغدغه شناخت داشتم و همیشه میگفتم ازدواج که بحث یک عمر زندگیه رو چجور میشه خوب انتخاب کرد و به انتخابت مطمعن بود 
ولی برخلاف تصورم با صادق نه در محل کاری که همیشه فکر میکردم به این سبک با طرفم اشنا میشم بلکه به صورت کاملا سنتی اشنا شدم و حدودا یک ماه بعدش جواب مثبت دادم
یادمه ماه رمضون پارسال کلی سمینار های دکتر فرهنگ رو راجع به سوالات خواستگاری گوش دادم و شاید بتونم بگم حدودا 40 صفحه جزوه نوشتم  یادمه مامانم میگفت الییی میخوای پسر مردمو بیچاره کنی چیه دم به ساعت تو گوشته و داری مینویسی خخخخ
شب اول خواستگاری وقتی دیدمش ازش بدم نیومد ، یادمه ک یه دست گل بزرگ گرفته بود با یه برگ های پهن نوک تیز اطرافش تزیین شده بود و وقتی اومد داخل یجوری این دسته گل رو پرت کرد تو بغلم که بعدا ک باهاش صمیمی شدم گفتم از همونجا فهمیدم مرد زندگی ای ، چون برگ هاش رفت تو چشمم و از طرفی هم از سنگینی گل هاش قشنگ یه دور دور خودم چرخیدم!!! 
خلاصه ازونجا که د نگاه اول ازش بدم نیومد بعد اینکه یه مدتی خانواده ها باهم نشستیم موافقت کردم که بریم با صادق حرف بزنم واسه همین یه بار دیگه به سوال هایی که برای جلسه اول اماده کرده بودم نگاه کردم و سعی کردم حفظشون باشم البته برای جلسه اول فقط 5 تا سوال اساسی داشتم که به قول دکتر فرهنگ خط قرمز هام بود و فقط برا این پرسیدم ک بدونم میتونم بگم یه جلسه دیگه هم بیان یا نه
خلاصه صادق مثل اسمش کاملا صادقانه به سوالام جواب داد و من واقعا خوشم اومد فقط تنها چیزی که اون شب تو فکرم بود و یخرده در موردش تردید داشتم غرور زیادش بود و تن صداش ازین بابت که خیلی اروم حرف میزد و من پیش خودم میگفتم نکنه ادم بی حالی باشه نکنه ادم خیلی ارومی باشه و اینا

اون شب به هیچ کس جوابی ندادم و گفتم از جواب هاش راضی بودم ولی باید یه جلسه دیگه بیان
حدودا یک هفته ی بعد جلسه دوم تشکیل شد و من واقعا توی این یک هفته دلم براش تنگ شده بود! شاید تعجب کنین ولی من واقعا به این مهری که میگن خدا میندازه به دل ادم اعتقاد دارم چون برای خودم کاملا پیش اومد و به جرات میتونم بگم تنها کسی بود که تونست منو بدجوری جذب خودش کنه
ولی هنو غرور زیادش و تن اروم صداش تو ذهنم اذیتم میکرد 
وای جلسه دوم 4 تا برگه سوال نوشته بودم و مثه شبای قبل امتحان قبل اومدنشون حفظشون می کردم .(بهتون پیشنهاد میکنم حتما صحبت های دکتر فرهنگ رو در این زمینه گوش بدین واقعا کمک کننده است) 
خلاصه اخرش هم 4 تا صفحه رو تا کردم و گذاشتم پشت قاب گوشیم 
رفتیم تو اتاق که باهم حرف بزنیم دو تا سوال پرسیدم و بقیه اش یادم رفت خخخخخخ
صادق می گفت خب من در خدمتم میگفتم اومممممم اومممم ببخشید من سوالام یادم رفته 
گفت خب همراهتون نیست ؟ گفتم چرا  گفت خب راحت باشین بیارین بپرسین منم گوشیمو برداشتم عین این کارگاه ها خخخ از پشت قابش 4 تا ص رو اوردم بیرون خخخخخ یادش بخیر صادق چجور وقتی سوالا رو دید یه ابروشو انداخت بالا تعجب کرده بوود خخخ
البته سوالای من توی 3 صفحع بود ص 4 رو برای یه کار دیگه گذاشته بودم پشت برگه ها
که اتفاقا صادق پرسید ببخشید چرا برگه اخر رو نگاه نمیکنین . منم گفتم برگه اخر سفیده گذاشتم که دست خطمو نبینین خلاصه ما از همون اول زندگی بنا رو گذاشته بودیم به صداقت اصن یه وضیییی
خلاصه اون شب حدود دو ساعت حرف زدیم و اخرش پدر و مادرا با چک و لگد ما رو بلند کردن
ولی اون غرور زیاد رو من فقط جلسه اول از صادق دیدم و ز جلسه دوم تبدیل شد به صادق خودم
هنوزم که فکر میکنم میبینم چقد شخصیت شب اولش برام غریب بود 
خودش میگه چهره ی بیرونیش این شکلیه راست میگه حرف زدنش رو که با دختر ها مخصوصا میبینم خیلی جدی و مثه صادق شب اوله
خلاصه بعد از 3 یا 4 جلسه بود که بالاخره جواب رو دادم
که البته همه ی اینا ماجرا داره خخخخ ولی بهش نمیپردازم
خلاصه بگم الان یک ساله که ما با هم نامزد شدیم و من اول رابطمون ینی بعد اینکه ازمایش خون دادیم یه ختم قراان برداشتم برای داشتن یه زندگی خوب در کنار همدیگه 
(در گوشی ) خیلی دوسش دارم

خب من برم دیگه 
امید خدا بیشتر میام دلم واسه تو وب نوشتن تنگ شده هیچ چی فضای دنیای من نمیشه
شبتون بخیر رفقااااااا

پایان نامه و نقش برجسته..

تابلو افرینش و سه اسب

درگیر پایان نامه

رو ,یه ,صادق ,جلسه ,تو ,اول ,بود و ,و من ,سال 98 ,تنگ شده ,من واقعا

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

charleposso pilucatac tosobesa bitsfasttuca گروه آموزشی دینی و عربی متوسطه اوّل ناحیه یک سنندج سازندگان ایرانی دانلود فیلم های نایاب وبروز Audry's page All my art سکوت خاموش